اشاره : این داستان 55 کلمه ای در واقع هفدهمین داستان از جلد اول داستان راستان اثر ماندگار شهید مطهری است که اصل داستان را می توانید از ادامه مطلب بخوانید.
مستمند و ثروتمند
نزدیکترین جای خالی ، کنار مردی تاجر بود. درویش همان جا نشست. تاجر فوراً لباسش را جمع کرد.
پیامبرصل الله علیه و آله دید، پرسید:
- از فقرش ترسیدی؟
- نه!
- ترسیدی مالت به او بچسبد؟
- نه!
- پس این چه رفتاری بود؟
- اشتباه کردم یا رسول الله ؛ جبران می کنم. نیمی از ثروتم برای این مرد.
- درویش: نمی پذیرم! مبادا من نیز مغرور شوم.
محمد معین صادقی راد
رسول اکرم " ص " طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند . در این بین یکی از مسلمانان - که مرد فقیر ژنده پوشی بود - از در رسید . و طبق سنت اسلامی - که هر کس در هر مقامی هست ، همین که وارد مجلسی میشود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند ، و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا میکند در نظر نگیرد - آن مرد به اطراف
متوجه شد ، در نقطهای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید ، رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت :
- " ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد ؟ ! "
- " نه یا رسول الله ! "
- " ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند ؟ "
- " نه یا رسول الله ! "
- " ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود ؟ "
- " نه یا رسول الله ! "
- " پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی ؟ "
- " اعتراف میکنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم . اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم ؟ "
مرد ژنده پوش : " ولی من حاضر نیستم بپذیرم " .
جمعیت : " چرا ؟ "
- " چون میترسم روزی مرا هم غرور بگیرد ، و بایک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد " .
اصول کافی ، جلد 2 ، باب فضل فقراء المسلمین ، صفحه 260.
داستان هفدهم/جلد اول داستان راستان/ شهید مطهری